متوکل عباسی، بر اثر دملی که در بدنش ایجاد شده بود، سخت
بیمار شد؛ چنان که در شرف مرگ بود مادرش نذر کرده بود اگر او بهبود یافت، مقدار
زیادی پول، از دارایی خود، نزد ابوالحسن، علی بن محمد بفرستد.
فتح بن خاقان ،
وزیر و منشی متوکل، به وی گفت: «ای کاش! نزد این مرد (امام هادی (علیهالسلام)
میفرستادی. او راه معالجه را میداند». متوکل ، شخصی را نزد حضرت فرستاد. او
دارویی تجویز کرد، که حال متوکل خوب شد. مژده بهبودی او را به مادرش دادند؛ وی
دههزار دینار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن کیسه زد. در مقابل، وقتی متوکل،
بهبود یافت و جریان هدیه مادرش را شنید، به دربان خود، سعید گفت: «شبانه به او حمله
کن و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و پیش من بیاور». دربان شبانه به منزل
ابوالحسن (علیهالسلام) رفت.
آن حضرت در حالی که لباس و کلاه پشمی داشت، بر
سجادهای حصیری نماز میخواند. دربان، همه جا را گشت، ولی تنها چیزی که یافت،
کیسهای پول با مهر مادر متوکل و یک شمشیر ساده در غلاف بود.
او آنها را نزد
متوکل برد. متوکل ، مادرش را طلبید و ماجرا را پرسید. مادرش ماجرا را گفت و متوکل
آن اموال را بازگرداند.( داود الهامی، امامان ما (علیهمالسلام) در گفتار اهل سنت،
ص 456)