خاطره ای از زندگی شهید مصطفی چمران
جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ق.ظ
کلام شهید | |
خاطره چهل نفر می خواستندکه بروند پشت تپه ها ، نگذارند دشمن نیروها را دور بزند. گفته بودند ممکن است برگشتی نباشد. چهل و هفت نفر داوطلب شدند، با من چهل و هشت نفر. مانده بودیم توی اتوبوس منتظرکه نفربر بیاید. نیامد.زیاد صبرکردیم، خبری نشد . تلفن کردم به دکتر. خندید. خیلی خندید. گفت « کجایی تو؟ من فکرکردم رفتی بهشت . زود برگرد.» اتوبوس اشتباه رفته بود. عراق هم منطقه را زده بود، با همه ی نیروهایش. خاطره ای از زندگی شهید مصطفی چمران |
- ۹۲/۱۱/۱۱