نمونه هایی از کرامات امام هادی علیه السلام بخش دوم
یونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادی علیه السلام رفت و گفت:«ای سید من، تو را درباره خانواده ام سفارش به نیکی میکنم.» امام فرمود:«چه خبر شده؟» یونس گفت:«تصمیم گرفتم از این جا بروم.» امام هادی علیه السلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود:«چرا؟» یونس گفت:«موسی بن بغا (یکی از مقامات حکومت بنی عباس) نگینی به من سپرد که بسیار ارزشمند و قیمتی است و از من خواست روی آن نقشی حک کنم. موقع کار این نگین دو نیم شد. فردا قرار است آن را تحویل بدهم و در این صورت یا هزار تازیانه می خورم یا مرا می کشند.» حضرت هادی علیه السلام فرمود:«به منزلت برگرد. تا فردا جز خیر چیزی نخواهد بود.» فردا یونس دوباره ترسان و لرزان خدمت امام هادی علیه السلام رسید و اظهار داشت:«مامور آمده و نگین را می خواهد.» امام فرمود:«برگرد که جز خیر نخواهی دید.» یونس پرسید:«ای آقای من، به او چه بگویم؟» امام تبسمی کرد و فرمود:«برگرد و به آنچه به تو می گوید گوش بده. جز خیر نخواهد بود.» یونس رفت و پس از مدتی با لبان خندان بازگشت. به امام گفت:«ای سید من! مامور میگوید کنیزانم با هم مزاح دارند. آیا میتوانی این نگین را دو نیمه کنی تا ما نیز تو را بینیاز کنیم؟» امام هادی علیه السلام خوشنود شد و رو به آسمان عرض کرد:«خدایا حمد از آن توست که ما را از آن گروهی قرار دادی که تو را ستایش کنند.» (بحارالانوار، ج 50، ص 125، ح 3)
- ۹۲/۱۱/۱۲