سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان
پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ب.ظ
کلام شهید | |
خاطره سه روز بیشتر از ازدواج مون نمی گذشت.توی زیر زمین خونه ی پدرش هم ساکن بودیم. یه روز که مادرش داشت توی حیاط رد می شد، از روی خجالت سریع بلند شدم و در اتاق رو بستم.در این هنگام دیدم که عبدالرحمن با ناراحتی گفت: «بذار مادرم از جلو در اتاق رد بشه، بعد در رو ببند.» همیشه برای پدر و مادرش یه احترام خاص قائل بود. سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان |