شهید محمد بروجردی
سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۲ ب.ظ
کلام شهید | |
خاطره با یه موتور درب و داغون می یومد کمیته.سر و کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش می کردند - آقای بروجردی! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن - حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها! میدونی بهش خط بیفته چی میشه؟! - حاجی بده ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه بروجردی هم کم نمی آورد،موتور رو داد به این آخری و گفت:بارک الله! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم ... شهید محمد بروجردی |
- ۹۲/۱۲/۱۳