سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ب.ظ
یک نفر از اهل شام
وارد مدینه شد، حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ را دید که بر مرکبی سوار است و چون تحت
تأثیر تبلیغات منفی بنیامیه علیه اهل بیت قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن کرد،
او اسائه ادب میکرد، امام ـ علیه السّلام ـ هم چیزی نمیگفت. تا وقتی که مرد شامی
آرام شد. حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ که درد او را میدانست بر او سلام کرد پس
از لبخندی فرمود: گمان میکنم غریب هستی، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهی
گذشت کنیم از تو گذشت میکنیم، اگر از ما چیزی بخواهی به تو میدهیم، اگر راهنمایی
بخواهی راهنمائیت میکنیم، اگر از ما مرکبی بخواهی برای تو مرکب میدهیم، اگر گرسنه
باشی، سیرت میگردانیم، اگر عریان باشی لباست میدهیم، اگر محتاج باشی بینیازت
میکنیم، و اگر حاجتی داشته باشی آن را بر میآوریم و تا در مدینه هستی اگر در خانه
ما مهمان باشی برای تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امکانات ما بسیار و
موقعیت ما گسترده است. مرد شامی از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت:
گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در روی زمین هستی، خدا داناتر است که رسالت خود را در
کجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولی فعلاً محبوبترین خلق
خدا در نزد من هستید. سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در
مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ معتقد
شد. مناقب آل ابیطالب، ج4،
ص19
|
-
۰
۰
- ۹۳/۰۱/۲۶